پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

برای دخترم...

شش ماه از تولد عزیز دل مامان وبابا گذشت

1390/12/5 14:33
نویسنده : مامان
1,369 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم گل خوشگلم آوینا خانوم شش ماهه شد

تولد شش ماهگیت مبارک عزیزترینم

دختر گلم نمیتونم احساسم رو درقالب کلمات بیان کنم وبگم که چه حسی دارم از اینکه تورو از خدا هدیه گرفتم با تمام وجودم میگم خدای مهربون شکرت به خاطر این امانت گرانبهایی که بهم دادی.

با بزرگ شدن تو منم چیزهای نازه ای یاد میگیرم وبه عبارتی منم با تو رشد میکنم وهر لحظه از خدا میخوام بهم کمک کنه که مادر بهتری برات باشم .

کلکسیون پستونک های آوینا تا آخر شش ماهگی

همه به جز یکیش که مارک NUK بود ، wee هستن همین مدل رو دوست داشتی دیگه از این ماه پستونک بزرگتر استفاده میکنی عسلم

خوب بزار ببینیم تو شش ماهگی چه کارا کردی اول اینکه انقدر دختر بابایی شدی که وقتی بابا روح اله از سرکار میاد دیگه مامان رو نمیشناسی وهمش چشمای خوشگلت دنبال باباییه

توی این ماه دیگه بدون کمک تونستی بشینی و خیلی هم اصرار داری هیچ وقت دراز نکشی وهمش بشینی

خانوم خانوما انگشتهای پاتم میخوری در هر وضعیتی مثل اینکه خیلی خوشمزس البته بعد از این حرکتت یه نمونه عکس میزارم

یه صداهایی از خودت درمیاری که خیلی جالبه مثل صدای موتور وماشین وکلا گاز دادن در شکلهای گوناگون البته یه کوچولو هم میخوای حرف بزنی وبعضی وقتاهم اوج میگیری که دیگه خیلی خوردنی میشی

آوینا خانوم: بالاخره بعد از اینکه تونستی بشینی برای اولین بار غلت هم زدی البته من شنیده بودم بچه ها اول غلت میزنن بعد میشینن

خدا رو شکر غذاهای مختلف رو هم داریم تست میکنیم که دیگه از شر آلرژی راحت بشیم

عزیز دلم مامان 2 هفته س برگشته سرکار وتو این مدت خونه مادربزرگها بودی یه چندروز پیش مادرجون وعمه بقیش هم پیش مامان جون وخاله وقتی سرکارم خیلی دلم برات تنگ میشه همش میام تو وبلاگت وعکسات رو میبینم البته ساعت کاری دست خودمه واز این بابت مشکل ندارم اما به خاطر آخر سال حجم کاریمون بالاست ولی سعی میکنم زود بیام پیشت.

واکسن شش ماهگی هم زده شد ودیگه تا یکسالگی واکسن نداریم

 وسایل مورد علاقه ت هم آبکش آشپزخونه وتسبیحه وبیشتر دوست داری با این چیزا بازی کنی تا وسایل خودت نیشخند

از این ماه دیگه قطره آهن ومولتی ویتامین رو شروع کردیم وهمینطور میوه که شامل لیمو شیرین وسیب زرد میشه

واما دیروز مادرجون سفره حضرت ابوالفضل (ع) که برای شما نذر کرده بود رو انداخت البته من چون سرکار بودم کمک چندانی نکردم اما خاله های آوینا وعمه وزن عمو به مادربزرگها کمک کردن دست مادرجون درد نکنه که خیلی زحمت افتاد وحسابی خسته شد ایشالله ائمه اطهار همیشه تو زندگی کمکت کنن عزیزم.

اینم از عکسهای خانوم خانوما کنار سفره وطبق معمول دستت تو دهنته

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

maryam
5 اسفند 90 14:23
salsm mashala che dokhmale nazi darid .vebloge ghashangi ham dare .be veb mano dokhtaram sar bezanid
maryam
5 اسفند 90 14:23
salsm mashala che dokhmale nazi darid .vebloge ghashangi ham dare .be veb mano dokhtaram sar bezanid


چشم حتما مرسی عزیزم
مهسا مامان مرسانا
7 اسفند 90 12:49
سلام عزیزم....اول از همه اینکه 6 ماهگی دخملی مبارک......قربونش برم که میشینه......مرسانا که هنوز خبری نیست....مرسانا هم صدای گاز دادن ماشین از خودش در میاره خیلی بامزه میشه......نذر مامان جون هم قبول....ان شاالله خدا محافط این فرشته تپل باشه


قربونت برم خانوم لطف كردي
محيا كوچولو
13 اسفند 90 19:42
شش ماهگيت مبارك آوينا جونم، ماماني همه عكساي آوينا كه از دور بودن يه عكس نزديكتر هم ازش بذار
مهسا مامان مرسانا
13 اسفند 90 20:27
من اپم
مهسا مامان مرسانا
16 اسفند 90 18:06
من دلم تنگ شده برای اوینا کپل خاله......عکس بذار دیگه


مهسا جون باورت ميشه وقت نميكنم بيام نت چشم عكس هم ميزاريم