3سال و 2ماهگی
پاییز هزار رنگ اومده باز
تا با بارونهای گاه وبیگاهش دلها رو شاد کنه
و همه رو دعوت کنه تا با یه چتر تو دستشون روی برگهای زرد ونارنجی قدم بزنن وعاشق بشن
دخترم امیدوارم پاییزهای عمرت سرشار از عشق باشه
عزیزم به قول خودت ماشاله بزرگ شدی .
این روزها خیلی وقتم پره سعی میکنم تا میتونم برات وقت بزارم وباهات بازی کنم البته گهگاهی هم خستگی کار خودشو میکنه و واقعا توانی برام نمیمونه از شیطونیت که هرچی بگم کم گفتم دیگه اصلا به حرفهام گوش نمیدی بعضی وقتها من وبابا به این نتیجه میرسیم که انگار از افعال معکوس استفاده کنیم بهتره
دیگه شبها تو اتاقت تنها نمیخوابی میگی باید بابایی بیاد پیش من بخوابه
وقتی خرابکاری میکنی میخوای با شیرین زبونی توجیهش کنی خلاصه همش درحال کنجکاوی شیطونی کردنی ونمیدونی چقدر مامان خسته س .
بعد از مدتها یه روز بابا خونه آراد رو نگه داشت وبرای اولین بار با خودم بردمت استخر کلی کیف کردی و دوتایی بازی کردیم رو کولم سوارت کردم وتو استخر راه رفتیم بعد وقتی من میرفتم تو عمیق شیرجه میزدم از دو ر برام دست تکون میدادی وقتی هم برگشتیم خونه همش با آب وتاب برای بابا تعریف میکردی ومیگفتی مامان بازم بریم بریم استخر شنا بکنیم.
گاهی وقتها میخوای برای آراد مادری کنی آخه دختر گلم تو باید الان بازی کنی کودکی رو کودکانه سپری کنی نازنینم به وقتش مادر هم میشی ولی مادری کردنت هم عالمی داره همش باید مواظب باشم یه وقت بلایی سر آراد نیاری
2ماه پیش 3ساله شدی نازدونه ام تولدت 4نفره بود وکوچولو ولی هدیه هامونو بهت دادیم گلم.
یه خونه عروسکی برات گرفته بودم کادو کردم واز خواب بیدار شدی بهت هدیه دادم ولی فقط چند ساعت دوام آورد بعدش ترکوندیش
اینها هم کادوی بابا
اینم کادوی مامان جون وخاله پری یه عروسک با کالسکه وساک و وسایلش که مثل بچه پوشکش میکنی
آوینا وعروسکهاش
داری میری مهد البته فعلا فقط مهرماه رو رفتی بازم پیش مامانی عزیزم
تولد دایی بهمن با دلناز جون
شعر جدیدی که تو مهد یاد گرفتی ومرتب برامون میخونی:
مهدکودک میتابه بالا
با همدیگه میکنیم دعا
دعا به مامان وبابا
زنده اوشون باشن اونا
خدا که مارو دوست داره
دعامون هم قبول داره
این دقیقا چیزی بود که میخونی