پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

برای دخترم...

سی ویک ،سی ودو وسی وسه ماهگی

1393/3/3 22:51
نویسنده : مامان
880 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم بعد از چند ماه فرصتی شد که بیام ویه مطلب جدید به وبلاگت اضافه کنم.

یه سال جدید دیگه اومد و سومین عید زندگیت رو پشت سر گذاشتی

عزیز دلم امیدوارم همه زندگیت بهاری وسبز باشه همیشه سالم وشاداب باشی گل من

امسال دیگه به امید خدا یه خانواده کامل میشیم. خدایا شکرت

از بعد از عید دیگه سرکار نرفتم والان تو مرخصیم وتو این مدت تو هم مهد نرفتی فعلا کنار مامانی تا بعد از اومدن داداش کوچولوت یه برنامه ریزی جدید برات بکنیم.

عید رو فقط دید وبازدید بودیم وبه خاط وضعیت مامان نتونستیم مسافرت بریم 

خانوم خانوما حسابی بزرگ شدی وپیشرفت کردی وماشاله شیطون

الان که دارم مینویسم 2 هفته به تولد نی نی مونده که خیلی باهاش ارتباط خوبی برقرار کردی

میای روزی چند بار شکممو بوس میکنی و میگی داداش کوچولومحبت

تو این مدت کلی اسم تو لیست انتخاب داشتیم من یه اسم میگفتم -بابایی یه اسم میگفت و تو هم اول وآخرش میگفتی آرین

اما الان چند وقته روی یه اسم سه تایی به توافق رسیدیم: آراد

حالا دیگه به برادرکوچولوت میگی آراد کوچولو

یه مدته از خونه قبلی اثاث کشی کردیم واومدیم خونه جدید .تا حالا نجربه شرکت تو جابجایی خونه نداشتی برای همین برات جالب بود البته عزیزم خیلی اذیت شدی ولی دیگه اینقدر مستقل شدی که حتی به مامان وبابا کمک هم میکنی

تو خونه جدید از همون شب اول اتاقتو جدا کردیم وتو بدون هیچ مشکل واعتراضی رفتی تو تختت خوابیدی .فدای دختر گلم بشم که اینقدر عاقل وخانوم شده

چند شب پیش هم تخت پارک رو برای آراد کوچولو باز کردیم وساک بیمارستان رو هم آماده کردیم اومدی متکای نوزادیت رو دادی که بزاریم تو تخت داداشت مهربونم.

کسی میاد خونمون میبریش تو اناق و میگی تخت داداشمو ببینبوس

یه روز دوتایی رفته بودیم بیرون قدم بزنیم که من از فرصت استفاده کردم ورفتم تو سیسمونی فروشی که برای آراد کوچولو یه شیشه شیر و پستونک بخرم که اگه لازم شد دم دست باشه اونجا فیلت یاد هندوستان کرد وتو هم شیشه شیر وپستونک میخواستی خلاصه سیسمونی فروشی رو گذاشتی رو سرت آخرش هم از خرید منصرف شدم و اومدم بیرون ترسو

 

عکسهای این سه ماه نفسم

 

کنار سفره هفت سین

 

کوزه کاشت خودم خندونک

باغ وحش ارم

سیزده بدر وطبیعت گردی

درحال خوردن غذای مورد علاقه- ماکارینی

بازی با نازنین وامیرحسام ومانی تو پارک ارم

اینجا دارم میرم بیمارستان برای چکاب تو هم حاضر شدی وبا مامان اومدی 

شیرین زبونم از بس اونجا خوردنی شده بودی که خانم دکتر وپرستارها خیلی لوست کردن ........وقتی نوبتمون شد رفتیم پیش دکتر گفتی سلام خانم دکتر ......بعدشم موقع گوش کردن به صدای قلب نی نی همه چیز برات جالب بود  و خیلی دوست داشتی وهمش میگفتی صدای قلب آراد کوچولومحبت

تو اردیبهشت ماه بیشتر بعد از ظهرها با بابایی میریم پارک که شما دوچرخه سواری یاد بگیری ولی درواقع همش بابا داره دوچرخه رو هل میده

آخرشم اینجوری تموم میشهدلخور

بازم دوچرخه سواری

پسندها (3)

نظرات (2)

محدثه
28 اردیبهشت 93 21:08
وای این خوشمله رو چشم نرنن مامانش ما شاالله چشامو برم ناناس خدا براتون نگهش داره ازطرف من یه گاز محکم بگیر اون لپاشو
بهاره مامان الینا
22 خرداد 93 9:14
ماشائ لله به این دختر خوشگل بووووووووووووووووووووووس دوست داری با الینا جون من دوست بشی مامان آوینا ناناز من شما رو جز دوستانم قرار دادم