سی ماهگی
آوینای من نفسم 30 ماهگیت مبارک
سی ماهگی ماه پایان موقتی مهد کودک بود آخه دیگه از اول اسفند سرکار نرفتم ودیگه کل روز پیش خودم هستی تا وقتی برادر کوچولوت دنیا بیاد
یه مسافرت هم رفتیم وبرگشتیم
راستی تو این ماه کلی از وسایل نی نی رو هم خریدیم ولی هنوز اسم انتخاب نکردیم
قربونت برم مادر هر روز صبح میای شکم مامانو بوس میکنی میگی نی نی کوچولو........شیرین زبونم میدونی تو دل مامان نی نیه ومنتطری تا دنیا بیاد وبغلش کنی
از این ماه بیشتر برات وقت میزارم نازنینم
تو خونه یه دفعه بغلم میکنی و میگی مامان دوست دارم اون لحظه من تو بهشتم نمیخوام این لحظه ها رو با هیچ چیز عوض کنم
بعضی روزها دوتایی با هم میریم بیرون وقدم میزنیم یا با کوروش ومامانش میریم پارک بازی میکنیم
یه روز تو خیابون در مغازه ساعت فروشی بهم گفتی مامان: ساهت میخوام
منم یه دونه ساعت بنفش برات گرفتم برات بستم خیلی خوشحال شدی
حالا هر وقت میخوایم برین بیرون میگی مامانی ساهتمو برام میبندی