بیست وچهار....بیست وپنج وبیست وشش ماهگی .......بازم دیر شد
عزیزتر از جان شیرینم
جان مادر
عمر مادر
نفس مادر
چه خوب که گل نازی چون تو دارم وهرروز ترا می بویم ومی بوسم
قربون قد وبالات بشم نازدونه ی مامان ماشاله کلی خانوم شدی گل دخترم
کلی مستقل شدی
خودت غذاتو میخوری اونم چه خوردنی بیشترشو میریزی
مثلا خودت کفشاتو میپوشی
مسواک میزنی
تو جمع کردن میز به مامان کمک میکنی
کلی شعر یاد گرفتی:
عمو زنجیرباف
بله
زنجیر منو بافتی؟
بله
پشت کوه انداختی؟
بله
بابا اومده
چی چی آورده؟
نخد وکشمش
بخور وبیا
با صدای چی؟
وقتی این شعرو میخونی خیلی خوردنی میشی برای هرکی میخونی آخرش میخواد یه گاز گنده ازت بگیره
دیگه میتونی کامل جمله بسازی وحرفای قلمبه سلمبه بزنی
دختر گلم عاشق کتاب خوندن ونقاشی کردنه کتاب خریدن از ما وخط خطی کردن ونقاشی کردن وآخرسر پاره پوره کردن از تو
خلاصه داستان داریم با عشق کتاب بودنت مثلا یه شب نصفه شب بابایی که همچنان (آقا روح اله) صداش میکنی بیدار میشه میبینه تو تختت نیستی بعد نگران میشه میره تو هال میبینه تو تاریکی داری میگردی
بابایی:آوینا اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟
آوینا: دنبال کتاب ئصه ک (قصه) میگردم
تو ماشین باید فقط آهنگهای مورد علاقه ت رو گوش بدیم ما حق انتخاب نداریم همش سه تا آهنگو دوست داری که هیچ ربطی هم به هم ندارن
اناراناری .......مرتضی
یاسی......حامد پهلان
قلب یخی......مازیارفلاحی
تقریبا هر روز باید یه سر بریم پیش مامان جون مغازه رو به هم بریزی
قربونت برم وقتی میخوای بخوابی سرتو میزاری رو دست مامان یا بابا سریع میخوابی البته یه عادت عجیب وغریب هم داری ...... وقتی میخوای بخوابی باید ما لباس بدون آستین بپوشیم که تو راحت دستت رو بکنی زیر بغلمون وبخوابی
داریم روی پروژه پوشک گیرون کار میکنیم ولی پیشرفت چندانی نداشتیم یه بار میگی یه بار نمیگی
عکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس
آوینا وبابایی تابستان - جاده چالوس
شهریور ماه رفتیم مسافرت دایی جون هم همراهمون اومد خیلی خوش گذشت
ابتدای جاده فومن - خانوم خانوما در حال صبحانه خوردن
زندگیم
این عکسو یه روز که اومده بودی تو آشپزخونه وهی میگفتی بغلم کن ازت گرفتم البته خیلی وقتا یه دفعه وسط یه کاری گیر میدی ومیگی بغلم کن
اینجام داری با دایی جون فیلمهای نوزادیت رو میبینی الهی من فدای جفتتون بشم
داری گلهای پارک رو میچینی