پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم...

يادي از آخرين روزهاي بارداري

1392/5/29 11:17
نویسنده : مامان
866 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم چند روز ديگه تولد دوسالگيته من اين روزا ياد روزهاي آخر بارداريم افتادم روزايي كه با حس هاي متضاد كه درهم آميخته بودن سپري ميشد . با شوق وذوق ديدن روي ماهت بعد از 9 ماه انتظار شوق وذوق در آغوش گرفتنت بوسيدنت و شيردادن به تو

همش فكر وخيال داشتم وشبها به سختي خوابم ميبرد حركاتت رو توي وجودم ميشمردم ونگران بودم خداي نكرده برات مشكلي پيش نياد 

دلشوره داشتم اضطراب داشتم

آخرين كارهايي كه لازم بود رو انجام ميدادم

ديگه خونه رو براي پذيرايي از وجود نازنينت آماده كرده بوديم

عزيزم الان كه دارم مي نويسم اشكم سرازير شد آخه دلم تنگ شده عزيزمادر

دلم براي وقتي توي دلم بودي وبا هر ضربه اي كه ميزدي منو از سلامتيت مطمئن ميكردي واي كه چه حسي داشت اولين باري كه متوجه تكون خوردنت شدم چندروز مانده به عيد سال 90 بود با بابايي داشتيم ميرفتيم شهرستان توي ماشين براي اولين بار متوجه تكون خوردنت شدم اون موقع 4 ماه بود كه اومده بودي تو دل مامان ، همون لحظه به بابايي گفتم داره تكون ميخوره 

دلم براي تك تك روزهايي كه تو توي دلم بودي و باهات حرف ميزدم ودرد دل ميكردم تنگ شده تو با اون دل كوچولوت شدي همدم لحظه هاي خوشي وناخوشيم لحظه هايي كه دلم ميگرفت ويا دلم ميشكست با تمام وجودم حضورت رو حس ميكردم و اميدوار ميشدم

حالا تو شدي همه زندگي من و آغوشم تا ابد به روت بازه تا هر وقت از هر كس وهرچيز دلگير شدي بداني كه مادر اينجاست تا تو رو درآغوش بگيره تا بهت بگه بدون قيد وشرط دوستت داره تا بدوني هميشه پشت وپناهته 

دلم براي روزهاي اول اومدنت تنگ شده بعضي روزها ساعتها ميشينم وفيلم وعكسهاي اون موقع رو مي بينم خودت هم مياي كنارم وبا من نگاه ميكني و وقتي ازت ميپرسم اين ني ني كوچولو كيه؟ ميگي ؟ من

آوينا

تو كه با بودنت به من ميگفتي: تو حالا يك مادري 

از اين پس معناي كلمه مادر رو درك خواهي كرد

معناي وجودي موجودي كه تو رو درون خودش وبا تك تك ذرات وجودش پرورانده وحالا نيز بايد از عطوفت ومحبت بي پاياني كه خداوند در  قلبش نهاده  به تو عشق بورزه

آره آويناي دو ساله من ، دلم براي شير دادن به آوينا كوچولو تنگ شده عزيزم هرگز لحظاتي كه تو رو درآغوش مي گرفتم و با آرامش شير ميخوردي ومن محو تماشاي صورت ماهت ميشدم يادم نميره - لحظه هاي مادرانه ام وقتيي در اغوشم آرام ميگرفتي وميخوابيدي وتمام آرامش دنيا رو به من ميدادي .

عزيزم وقتي ديگه نتونستم بهت شير بدم  نميخواستم بيام چيزي بنويسم آخه از اينكه ديگه شير مادر تموم شده بود خيلي ناراحت بودم يادم مياد روزي كه ديگه بهت شير ندادم  بغض كرده بودم و ناراحت بودم بعد يه دل سير گريه كردم البته دختر گلم با اين موضوع كنار اومد و مامان رو تنها نزاشت

اين روزها سالروز لحظه هاي آمدن توست 

روزهاي آخر 9 ماه انتظار شيرين

روزهاي نزديك وصال ، وصالي كه از قبل محكم شده بود وحالا به ديدار نزديك ميشد 

بيا وبه اين دنيا قدم بزار وبا دستهاي كوچكت شادي هاي بزرگ هديه كن

 

پروردگارم تورا شاكرم كه مرا مادر نام نهادي وميوه اي از بهشتت در دامان من قراردادي

از تو ميخوام از لطف وكرمت به هركس كه آرزوي مادرشدن رو داره اين سعادت رو عطا كني 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)