پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم...

شانزده وهفده ماهگی

1391/11/8 16:52
نویسنده : مامان
1,163 بازدید
اشتراک گذاری

 

همیشه کلمات را برای بیان عشقم به تو کم می آورم

هیچ واژه ای را برای توصیف احساسم به تو کافی نمی بینم عزیزترینم

وقتی نبودی چگونه زندگی می کردم که حالا نمی توانم حتی یک لحظه بدون اینکه کنارم باشی وصدای قلبت را به صدای قلبم گره بزنم بخوابم

حالا باید درآغوشت بگیرم ولالایی های مادرانه بگویم تا دلت ، تا دلم آرام گیرد

حالا دیگر شده ای همه چیز مادر

بهانه ای شده ای برای زندگی کردن - تلاش کردن - امید داشتن - خوشحال بودن - وهمه زیبایی زندگی

 

بعد از دوماه اومدیم

تو این مدت وقت نشد بیام بنویسم اما تمام تلاشم رو کردم که با خانوم خانوما وقت بگذرونم

تواین مدت خیلی کارهای جدید یادگرفتی وکلی واسه خودت خانوم شدی

عزیزم نمیدونم قبل از تو زندگی چجوری می گذشت آخه الان نمیتونم یک دقیقه بدون اینکه به توفکر کنم زندگی کنم تا وقتی از سرکار برمی گردم دلم برات خیلی تنگ میشه البته به خاطر اینکه بتونم بیشتر باهات باشم ساعات کاریم رو کم کردم الان دیگه وقت آزاد بیشتری دارم وکلی با هم بازی می کنیم و می ریم بیرون می گردیم.

کلی کلمه ها وترکیبهای تازه یاد گرفتی اعداد رو یادگرفتی وقتی بهت می گن آوینا دستات کو یا اجزای صورت رو می پرسن همه رو درست میگی قربونت برم این جور مواقع اینقدر شیرین می شی که دلمون میخواد یه گاز گنده ازت بگیریم

کلمات جدید:

پری(خاله پریسا)

دایی بگ بگ (دایی بهمن)

پیشی

جیجی (همه عروسکها) که موقع خوابیدن همه رو باید ردیف کنارت بخوابونیم تا بخوابی(خلاصه یه باغ وحش رو میخوابونیم)

تلام (سلام)

برف

اسب

بابا آمد

اونجا

آینه

امیر(امیرحسین)

عمه

عمو

اینقدر خانوم شدی که حد نداره آخه تو کارهای خونه هم کمک میکنی مثلا هر وقت رو زمین آشغال ببینی فورا می بری میندازی تو سطل آشغال (البته بعضی وقتها وسایل خونه رو هم میندازی تو آشغالا)

لباسهات رو کم وبیش میپوشی وقتی میگم آوینا شال وکلاه بپوش بریم سریع کلاه رو سرت می کشی وشالت هم میندازی دور گردنت تا میرسیم خونه جورابات رو درمیاری ومی بری میزاری تو کشو البته اون مرتب کردن فقط به درد...............

 

موقع غذاخوردن میای سرمیز کنار ما میشینی وقتی بیرون غذا میخوریم دیگه خرابکاری نمیکنی وفقط غذاتو می خوری

یه سری دندون آسیاب داری درمیاری که دیگه راحت بتونی همه چی بخوری اما هم چناین غذاهای آبگوشتی رو بیشتر دوست داری وکلا آش خیلی دوست داری سیب زمینی وماکارونی هم دوست داری

عروسکهات رو روی پات میزاری وبراشون لالایی میگی

تا چشمت به دستمال کاغذی می افته سریع دمات رو میگیری ومیگی بهم بده تا دماغم رو تمیز کنم

از کارتون پینگو خیلی خوشت میاد فکرکنم به خاطر خرابکاریهاشه

 دیگه داری کم کم از دیوار راست هم میری بالا میری رو مبل وروی دسته ش می ایستی یا روی دوچرخه ت سرپا می ایستی بعضی وقتا یه کارهایی می کنی که آدم شاخ درمیاره

خیلی مهربون ودست ودل بازی وقتی یه چیزی میخوری به بقیه هم تعارف میکنی وبا دست خودت توی دهنشون میزاری

تو دی موهات رو کوتاه کردیم آخه با اینکه بلند شده بو ولی فر بود ونمیزاشتی گل سر بزنم

اینم عکست وقتی اومدیم خونه جلوی آینه موهات رو نگا می کردی

یه هفته پیش خیلی تب کردی وحتی شب بردیمت بیمارستان مامان آنفولانزا گرفته بود وطفلک بابایی دوشب پشت سرهم نمیخوابید ومواظب من وشما بود البته باید از خاله پری هم یه تشکر ویژه بکنیم آخه اگه پیشمون نمیموند با اون حالم نمیتونستم مواظبت باشم تمام شب رو تو بیمارستان بغلش بودی و حواسش بهت بود باید بگم خواهر گلم تو بهترین خواهر وخاله دنیایی انشاالله توزندگی به آرزوهات برسی و همیشه سلامت باشی خدارو شکر حال تو هم بهتر شد وبعد از چندروز بالا وپایین شدن تب وسرفه خوب خوب شدی خداکنه دیگه هیچ وقت بیماریت رو نبینم دخترگلم.

عکسای این دو ماه رو هم بزاریم اینجا یادگاری بمونه

شب یلدا مصادف بود با تولد دایی جون وهمه خونشون جمع بودیم

داداشی تولدت مبارک

 

دلناز-آوینا درحال دست زدن بعدشم کلی نیناش ناش کردن

گردش زمستانی - جاده چالوس

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

لیلا مامان پرنیا
8 بهمن 91 17:07
سلام چه عجب دیگه داشتیم از آپ کردن وب نا امید میشدیم عکسها خیلی قشنگ بود امیدوارم همیشه شاد باشید
مهسا مامان مرسانا
8 بهمن 91 19:03
عزیزم سلام خوبی؟ماشالله اوینا جون بزرگ شده ها قربون تپلیش الهی بمیرم خیلی ناراحت شدم که مریض شده حتما وهمیشه اسپند دود کن خانومی رمزم رو خصوصی برات میذارم
باران
10 بهمن 91 20:17
عیدت مبارک ای جانم ماشالله چقدر نازاز طرف من ببوسش عزیزم شما رو لینک کردم
سمیرا
11 بهمن 91 14:08
جووووووووووونم چقدر نازه این پرنسس کوچولو
باران
14 بهمن 91 18:02
سلام دوست عزیزم خدا حفظش کنه از طرف من ببوسش بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
متین من
15 بهمن 91 1:07
سلام خوبین دخترنازی داری خدا حفظش کنه
رها
15 بهمن 91 17:22
سلام عزیزززززم خوبی؟ وبلاگت رو گم کرده بودم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود بخصوص آوینا عشق من بووووس... قربونش برم با اون لباس عروسش... راستی بین خودمون باشه به ژینو ماست و خامه و کره و اینا میدم ولی به بچه‌های کلوپ آلرژی نگفتم! دیگه زیاد اونجا نمیرم. هنوز شیر بهش ندادم انشاله به زودی...
فرشته
30 بهمن 91 16:42
دخترتون معرکه است عاشق صورتشم خیلی نازه واسش اسفند دود کنید