پانزده ماهگی
خاله: مامانت خونه س؟
آوینا: نه
خاله: مامانت سر کاره؟
آوینا: نه
پانزده ماه از تولدت گذشت عزیزترینم ومن می خوام از شیرین زبونیات و شیرین کاریهات بگم اما راستش رو بخوای دلم برای نوزادیت تنگ شده برای اون روزای اول که تازه داشتم مادر بودن رو تجربه می کردم
هرچند لحظه لحظه زندگی با تو برام لذت بخشه وحاضر نیستم این لحظات رو با دنیا عوض کنم
دایره المعارف آوینا:
آب
بابا
مامان
من
بده
تاب
دایی
کجا
کجاست
کو
Hello
Baby
خانوم گلم هرچی بهش یاد میدم با دقت گوش میده وتلاش می کنه تکرار کنه
اما از شیرین کاریهات بگم که چه میکنی؟!!!
هم چنان کنجکاوی در مورد وسایل خونه ادامه داره وبرعکس پیش بینی های قبلی که همه میگفتن کم کم همه چی برات تکراری میشه هیچی تکراری نشده دیگه الان خودت یه پا متخصص شدی وتازه می خوای تو تعمیر خراب کاریات هم نقش داشته باشی مثلا هفته پیش بابایی داشت جارو برقی رو تعمیر می کرد یه پیچ گوشتی دستت گرفته بودی و استاد شده بودی وطبق معمول با این کارت دل مامان وبابا رو حسابی بردی .
تازگیا احساس می کنم یه کم داری لوس میشی تا یه چیزی رو ازت میگیری می زنی زیر گریه وحالا مگه آروم میشی اشکای گنده از چشای نازت می ریزی وکلی اخم میکنی آخه جگر گوشه مامان وسایل خطرناک رو باید ازت بگیریم .
وقتی غذات تموم میشه دستات رو بلند می کنی وخدارو شکر می کنی
کنترل TV رو برمیداری وکانال عوض میکنی بعد خودت شروع میکنی به توضیح دادن که کانال عوض وشده ودستات رو دراز می کنی که این جوری شده
یه کوسن رو پات میزاری و انگار داری لالایی می کنی و نی نی میخوابونی
تواین چند هفته که شیرخشک کم شده بود خیلی اذیت شدی وحالا کلی بابت شیرخوردنت داستان داریم اول اینکه وقتی شیرخشک نان3 قحطی اومد ما به ناچار وبا سختی یه قوطی هومانا3 پیدا کردیم وپیش خودمون فکر کردیم که به راحتی شیرخشکت رو عوض میکنیم اما تو با خوردن اولین قطره دیگه لب نزدی و هیچ مدل شیر دیگه هم نخوردی خلاصه 3 روز کلا شیر نخوردی وهمه داشتیم نگران می شدیم تا اینگه به سختی یه قوطی نان3 پیدا کردیم اما تو دیگه به مامان وبابا اعتماد نداشتی واز دست ما شیر نمیخوردی و هم چنان هم نمیخوری فقط از دست مامان بزرگا وخاله جون شیر می خوری خلاصه مارو حسابی سرکار گذاشتی روزای تعطیل که خونه خودمونیم اصلا شیرخشک نمیخوری مجبوریم ببریمت خونه یکی از مادربزرگا تازه اونجاهم اگه من وبابایی تو اتاق باشیم نمیخوری ولی ما که پیشت نباشیم شیشه شیر رو تا ته میخوری نوش جونت زندگی مادر . حالا کی می خوای دوباره به مامان وبابا اطمینان کنی نمی دونم اما امیدوارم به زودی این اتفاق بیفته وامیدوارم مشکل شیرخشک حل بشه.
این ماه مصادف بود با محرم و تو همایش شیرخوارگان حسینی هم شرکت کردیم
اونجا هم عکاس ها همش ازت عکس می گرفتن
اینم چندتا عکس از نازدانه من تو همایش شیرخوارگان حسینی
مراسم تعزیه روز عاشورا روی دوش بابایی
یه روز که هواخوب بود رفتیم بیرون دیدیم ماشین کثیفه بابایی گفت یه آب بزنم که آوینا خانوم هم شروع کرد به کمک کردن وسطش هم با صدای ضبط ماشین ها قر هم میداد
آوینا تو شهربازی پروما
فدای ژست گرفتنت خوشگل مامان توخونه داری دوچرخه سواری می کنی