پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

برای دخترم...

آوینا به جاده می رود

امروز برای اولین بار پرنسس آوینا رو بردیم جاده البته برای مسافرت طولانی برنامه ریزی نداشتیم به همین خاطر فقط تا کنار آبشار در جاده پیش روی کردیم وبعد از یه توقف کوتاه برگشتیم البته خانوم گل تو ماشین همش خواب بود و از زیبایی های جاده مثل ما لذت نبرد ولی خوب خوابیدن هم لذت بخشه   اینجا آوینا خانوم آماده شده بره بیرون                                    ای جان زنده به خنده هاتم شیرینم تو ماشین درحال به خواب رفتن ...
25 دی 1390

گوشواره وغذای کمکی

ما اومدیم با چند تا عکس و مطلب جدید تو هفته گذشته گوشهای خانومی رو سوراخ کردیم یه کم موقع سوراخ کردن گریه کردش ولی بعدش خوب شد. مبارکت باشه عزیزترینم در ضمن دکتر بهمون برنامه غذایی داد وآوینا جون اولین غذای کمکیش رو در تاریخ 21/10/90 میل فرمودند. به به نوش جان موقع خوردن هم چه ملچ وملوچی راه انداخته بودی چند باری هم دستت رو توی ظرف کردی وخلاصه حسابی مامان بی تجربه ت رو غافلگیر کردی.   ...
25 دی 1390

پیشرفت های آویناخانوم

قربون دختر عزیزم برم که یه سری کارهای جدید یاد گرفته از همه خوشمزه تر شصت خوردنشه تازگیا پستونک رو پرت میکنه بیرون و شصتش رو میخوره. برای نشستن هم عجله داری خانومی آخه زوده هنوز بشینی دیگه میتونی اجسام رو با دستات بگیری و رو دستات کنترل داری دیگه میتونی گردنت رو کامل نگه داری ماهی کوچولوهاتم خیلی دوست داری یکی از سرگرمی هات جلوی آکواریوم نشستن و نگا کردن به ماهیاست. تازگیا ماهیامون نی نی دار شدن وتو کلی واسشون کیف میکنی دخترم آهنگ خوندنم خیلی دوست داره وهروقت به یه آهنگ گو.ش میده خودشم باهاش میخونه از اونجایی که خیلی به موبایل علاقه مندی واست یه گوشی اسباب بازی گرفتم که باهاش بازی کنی یه زنگ به باباییم بزنم ببینم کی از سرکا...
17 دی 1390

هنر در وکردیم !!!!!!!

سلام امروز مامان میخواد از هنرهاش عکس بزاره بالاخره بعد یه عمر ماهم یه چیزی بافتیم یه جفت پاپوش واسه عزیز دلم آویناجونم با یه هد بند اینم عکساش                                                        وروروئک رو هم افتتاح کردیم البته دخملی باز فکر کرد خوردنیه وشروع کرد به خوردن   روروئک که میگن اینه چه خوشمزس مبارکت باشه الهی مامان فدات بشه گ...
13 دی 1390

من مادرم

نفس که می‌کشی آرام می‌شوم دلت که می‌گیرد گریان می‌شوم؛ آه که می‌کشی زار می‌زنم؛ لبخند که می‌زنی ذوق می‌کنم دستهایت که لمس می کند صورت مادر ،معجزه ایست هر بار معجزه ی تازه ای ولبخندی که بر لبانت نقش می بندد آرامشیست که به این جهان وآن جهان می ارزد . با تمام وجود خوشبختی را احساس می کنم آن هنگام که در آغوشم آرام میگیری و دستان کوچکت را در دستانم میگذاری . شبها بیدار می شوم وکنار بسترت می ایستم وبه صدای نفسهایت گوش می دهم وبا هر نفست عمری دوباره می گیرم وامید در دلم جاری می شود. ابتدا جزئی از من هستی؛ به دنیا می‌آیی... درد می‌کشم جوری که خدا می‌گوید اگر در آن حال بمیرم شهید مرده&zw...
12 دی 1390

تلنگر

"مادامي كه اين اطفال كنارت هستند تا ميتواني دوستشان بدار , خود را فراموش كن و به ايشان خدمت نما . شفقت فراوان خود را از آنها دريغ مدار , مادام كه اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يك از رفتار كودكانه آنها بدون قدر داني بماند , اين شادماني كه اكنون در دسترس توست مدت زيادي نخواهد ماند. اين دستان نرم كوچكي كه در دست تو آشيانه دارد در حالي كه در آفتاب قدم ميزني هميشه با تو نخواهد بود , همين گونه اين پاهاي كوچكي كه در كنارت مي دوند , و يا صداهاي مشتاقي كه بدون وقفه و با هيجان هزاران سوال از تو مي كنند تا ابد نيستند. اين صورت هاي قابل اعتماد كه به طرف تو توجه مي كنند , يا بازوان كوچكي كه بر گردن تو حلقه ميشوند و لبان نرمي كه بر ...
11 دی 1390