پرنسس آویناپرنسس آوینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

برای دخترم...

سال نو مبارک

سلام سلام صدتا سلام  وعید همه مبارک خدا کنه توی سال جدید همه سالم وخوشحال باشن مخصوصا نی نی ها امسال اولین سالیه که لحظه تحویل سال پرنسسم آوینا خانوم هم با ما کنار سفره هفت سین بود وحسابی هم خوشحال وسرحال بود خدا یا شکرت به خاطر این فرشته آسمونی که شده همه زندگی ما عزیزترینم انشاالله از این لحظه های شیرین توی زندگیت فراوان ببینی و سالهای بهتری پیش رو داشته باشی الان که دارم مینویسم چندروز از عید گذشته وما همچنان در حال دید وبازدید هستیم قبل از عید هم یه مسافرت داشتیم آوینا خانوم رو بردیم کرمانشاه سرزمین آبا واجدادیمون البته به علت سردی هوا وبارش برف وباران نتونسیم گشت وگذار داشته باشیم اما یه سر رفتیم غار قوری قلعه وخانوم خا...
5 فروردين 1391

خانه تکانی وخرید عید با آوینا

عزیز دل مامان امسال عید نوروز ما یه حال وهوای دیگه ای داره آخه به امید خدا تو با ما کنار سفره هفت سین هستی . تو خونه تکونی وخرید عید پا به پای مامان وبابا کمک میکنی خانومم . البته امسال من تنهایی نتونستم خونه تکونی کنم بیشتر زحمت هاش گردن خاله پری ومامان فری بود وشما هم به نوبه خود خیلی کمک کردی مثلا اینجا وقتی مامان داره اتاق خواب رو تمیز میکنه این کارو میکنی   میله تختت رو میخوری ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! وموقع تمیز کردن اتاق خواب خودت تنهایی خوابیدی البته قرار بود به طول بخوابی نه به عرض موقع خرید کردن هم کمال همکاری رو کردی قربون اون تیپت برم خوش تیپ مامان عکسهای آتلیه هم بالاخره آ...
19 اسفند 1390

شش ماه از تولد عزیز دل مامان وبابا گذشت

عزیز دلم گل خوشگلم آوینا خانوم شش ماهه شد تولد شش ماهگیت مبارک عزیزترینم دختر گلم نمیتونم احساسم رو درقالب کلمات بیان کنم وبگم که چه حسی دارم از اینکه تورو از خدا هدیه گرفتم با تمام وجودم میگم خدای مهربون شکرت به خاطر این امانت گرانبهایی که بهم دادی. با بزرگ شدن تو منم چیزهای نازه ای یاد میگیرم وبه عبارتی منم با تو رشد میکنم وهر لحظه از خدا میخوام بهم کمک کنه که مادر بهتری برات باشم . کلکسیون پستونک های آوینا تا آخر شش ماهگی همه به جز یکیش که مارک NUK بود ، wee هستن همین مدل رو دوست داشتی دیگه از این ماه پستونک بزرگتر استفاده میکنی عسلم خوب بزار ببینیم تو شش ماهگی چه کارا کردی اول اینکه انقدر دختر بابایی شدی که وقتی بابا روح ...
5 اسفند 1390

تولد بابایی

سلام سلام صدتا سلام دیروز تولد بابایی بود و این همزمان شد با عید مبعث از اونجایی که باید برای انجام کاری میرفتم تهران بنابراین دوباره زحمت پرنسس آوینا افتاد گردن مادر بزرگ وعمه جون . بابایی کیک گرفت وهمه خونه مادرجون جمع شدیم وتولد بابایی دور هم بودیم وخانوم گلم هم حسابی ژست وعکس گرفت وتولد بابایی رو بهش تبریک گفت عشق من وآوینا تولدت مبارک انشالله سالهای سال سایه ت رو سرمون باشه واما عکسهای عزیز دل مامان وبابا آوینا خانوم:   اینجا مادرجون وعمه و بابا دارن شکلک وادا درمیارن که خوشگل خانوم سرشو بالا کنه اینجا هم همه تلاشمون برای جلوگیری از حمله به کیک بود!!!!!!!! فکر کنم خوشمزه باشه .... از کجاش شروع کنم ...
21 بهمن 1390

قربون صدقه

شیرینم میخوام تو این پست فقط قربون صدقت برم که وقتی بزرگ شدی بدونی چه هدیه ای گرفتم از خدا عزیز دلم قربون خنده های شیرینت که هر صبح با اون لبای خوشگلت بهم لبخند میزنی و صبحم رو پر از امید میکنی قربون شیطنت هات که هر وقت مچتو میگیرم دوباره با خنده هات و صدا درآوردنات دلمو میبری فدای چشمای مثل دریات بشم وقتی میبینی من و بابایی کنارتیم همش نوبتی نگامون میکنی ولبخند میزنی فدای دخترم بشم که با همه خوشرو ومهربونه و دوست داره همه باهاش حرف بزنن و بازی کنن قربون این پاهای خوشمزه هم برم که عاشقشونم وروزی هزار بار میبوسمشون میخوام بگم خدای من ازتو سپاسگزارم به خاطر این فرشته مهربونی که برام فرستادی تا عمر دوباره من باشه تا&nb...
11 بهمن 1390

دختر گلم 5 ماهه شد

بالاخره فرصت کردم بیام بنویسم یه چند روزی گرفتار کارام بودم یه سری کار عقب افتاده داشتم خوب نازنینم آوینا خانوم دیگه بریم سراغ حرفایی که به خودت مربوط میشه جونم برات بگه خانوم گلم خیلی علاقه داری بشینی و اصرار میکنی جوری که اگه برخلاف میلت درازت کنیم صدات درمیاد اینم از کادوی 5 ماهگیت مبارکت باشه دختر قشنگم البته ما همچنان سراغ کیک تولد نمیریم آخه من وشما که نباید بخوریم برای همین بابایی میگه کیک نگیریم بهتره غذا هم که میخوری خدارو شکر فقط از سوپ زیاد خوشت نمیاد وبا اکراه میخوری (البته خودمونیم حق داری واقعا سوپت بی مزه س) وقتی کتابهای تقویت هوش رو باهات کار میکنم به تنها چیزی که نگاه نمیکنی عکساشه اگرهم توجه کنی فقط ب...
5 بهمن 1390

برف اومده

سلام خانوم گلم امروز یه برف خوشگل اومده از خواب که بیدار شدی بردمت کنار پنجره تا باریدن برف رو نگا کنی وتو هم با چه کنجکاوی نگاه میکردی الهی زندگیت مثل برف سپید باشه واز این برفای خوشگل فراوون ببینی بعد از ظهر که بابایی اومد میریم بیرون که باهم برف بازی کنیم البته اگه شد!!!   بعدا میام وراجع به 5 ماهگیت مینویسم بوس برای عزیزترینم      ...
1 بهمن 1390

روز تعطیل با آوینا

طفلک بابایی مثلا یه روز تعطیل میخواست بیشتر بخوابه اما از اونجایی که خانوم خانوما خیلی سحرخیزه خواب تعطیل   اینجا هم کاشف به عمل اومد که این حمله جهت به دهان بردن انگشتان پا می باشد   البته همچنان انگشت دست خوشمزه تره     ...
25 دی 1390